برای هومان

Wednesday, February 14, 2007

ساعت 3 بعد از ظهر

اسير اين بعد از ظهر کش دار چسبناکم که منو فرو برده توی صندليم و وادارم می کنه هر از چند گاهی کش و قوسی بيام و خميازه ای بکشم. منتظر دو ساعت بعدم که از پله های ايران زمين سرازير بشم توی خنکی هوا و باز فکر کنم که چرا بايد از صبح توی اين ساختمون دلگير زندانی باشم. منتظر آخر هفته ام که صبح دير بيدار بشم و ببينم که آفتاب همه جای خونه پخشه و می تونم در تراس رو باز بذارم که خونه نفس بکشه و لاک پشتا رو بذارم زير آفتاب کيف کنن و بشينم يک ساعت با حميد صبحونه بخورم و غش غش بخندم. منتظر بهارم که بالاخره روزای طولانيش برسه و شايد از اين همه يکنواختی درم بياره. منتظر سال بعدم که گنگ و مه آلوده و همين خواستنی اش می کنه. منتظر يه معجزه ام

3 Comments:

  • miracle does happen if we make it to happen! as Macdonald's commercial goes: if you believe in magic!
    :-) good to see you writing!

    By Blogger Alireza, at 2/20/07, 2:04 PM  

  • من زمستان را ترجیح می دهم

    By Anonymous Anonymous, at 2/20/07, 6:08 PM  

  • ur miracle will come one day and on that day, u are still waiting for something better, bigger and fresher.better, bigger and fresher than ur previous miracle.
    To khodet mojezeye zendegi hasti baraye Hamid va oon va khooneye ghermezetoon mojezeye ye zendegie jadid, gahi vaght ha mokejeha inghadr bozorgan ke dideh nemishen
    mojezeye koochak :)

    By Blogger Tarkhoon, at 3/22/07, 10:48 AM  

Post a Comment

<< Home