برای هومان

Wednesday, February 21, 2007

دوست قديمی

دارم می رم ديدن يه دوست قديمی

يه دوست قديمی که
هيچ وقت ناهارمون رو با هم نصف نکرديم
هيچ وقت شب خونه ی همديگه نمونديم که تا دم صبح حرف بزنيم و ريز ريز بخنديم
هيچ وقت با هم راجع به دوست پسرامون حرف نزديم
هيچ وقت با هم کلاس زبان نرفتيم
هيچ وقت ساعت فوق برنامه ی مدرسه رو عين هم نگذرونديم
هيچ وقت با هم کاردستی درست نکرديم
هيچ وقت با هم نرفتيم بيرون غذا بخوريم
هيچ وقت هيچ چيز شبيه به همی نخريديم
هيچ وقت تو کارای هم فضولی نکرديم

اما در عوض
هيچ وقت هم همديگه رو نفروختيم
حتا به حرف بزرگترای عاقلی که می گفتن اين دوستی به صلاحمون نيست

ما فقط ارزش لحظه های با هم بودنمون رو فهميديم
و تا می تونستيم تجربه ی مشترک ساده آفريديم
ما با هم پشت يه نيمکت نشستيم
با هم ديديم
با هم خونديم
با هم نوشتيم
با هم خنديديم
با هم دوست داشتيم


حالا هم که فقط سالی يه بار همديگه رو می بينيم که به هم کادوی تولد بديم
هنوز انقدر نزديکيم
و انقدر نزديکيم
که من شب قبل از قرارمون از هيجان خوابم نبره
و صبح از شدت شادی دست و پامو گم کنم و وسايلم رو جا بذارم

و من هنوز سرچشمه ی خيلی از چيزای ارزشمندی که الان دارم رو از اين دوست قديمی می دونم
و من هنوز به خيلی چيزای دوست قديميم افتخار می کنم
و من هنوز خيلی دوست قديميم رو دوست دارم



1 Comments:

  • somehow you have it ,
    And always had it
    and still Do have it .

    the ability to make me recall all the old senses of a silent stream i used to have within me , in the old days .

    Keep writing , because you still have it ..
    and i don't .

    By Blogger Casperious, at 4/15/07, 2:02 AM  

Post a Comment

<< Home