برای هومان

Sunday, May 20, 2007

برای خانم شين

برای خانم شين
نوشته هايت را که می خوانم اشک به چشم هايم می آيد هميشه. اين دو تا همکار رو به رويی اما باعث می شوند هی کنترل کنم خودم را. نمی شناسمت، اما انقدر حس هايت مشترکند که کم کم تو را و خودم را پيدا می کنم. می دانم تو هم همان راه ها را رفته ای، همان غصه ها را خورده ای، همان سرگشتگی ها را داشته ای، همان قدر نگران بوده ای، همان قدر دنبال يقين گشته ای. نوشته هايت همه ی اينها را نشان می دهد و نشان می دهد که حالا چقر خوشبختی. من هم خوشبختم. اما احساس می کنی چيزی را گم کرده ای. چيزی گاهی اوقات کم است انگار. دلت می خواهد زنی ساده و کامل باشی، اما نه ساده ای و نه کامل. من هم دلم می خواهد. نوشته هايت را که می خوانم اين را بيشتر درک می کنم. دلم می خواهد کسی بود که يادمان بدهد همه ی اينها را. می دانم، اگر آن سالها نوشته هايت را ديده بودم مسخره ات می کردم. به اينکه دلت می خواهد پياز داغ هايت را بی خيال بگذاری طلايی شوند و حتا بسوزند می خنديدم. اين که لحظه لحظه ی دو سالگی فرزندت را می خواهی لذت ببری برايم مسخره می آمد. حالا اما فرق می کند. حالا همه چيز فرق می کند. حالا من فاصله ام با دختر آن روزها خيلی دور شده است. حالا من زنی هستم که خود را در نوشته های صميمی تو کشف می کند و هی بيشتر فاصله می گيرد از قديم ها. سنگين تر می شوم انگار، جا افتاده تر به قول تو. و دلم می خواهد همان طور که تو نوشته ای، به همه ی دختر های هيجده ساله بگويم که انقدر نگران عشق هايشان نباشند، که مرد های خوبی پيدا خواهند کرد، که آرزو خواهند داشت روزی بی خيال از صبح تا شب توی خانه ی خالی شان بگردند و غذا بپزندو لباس اتو کنند، که مثل من پشت ميز شرکت خواهند نشست و نوشته های زنی سی ساله را خواهند خواند و خود را پيدا خواهند کرد.

1 Comments:

  • خیلی خوب بود، چقدر این اشتراک های حس های زنانه شیرینه ، چیزی که ما مردها کمی ازش دور موندیم و توی چهارچوب خشک و قالب وار خودمون هنوز سعی می کنیم اپل های کت و شلوارهامون تا نیافته، اینجاهاست که زنها باید قدر زن بودنشون رو بدونن

    By Anonymous Anonymous, at 5/22/07, 4:58 PM  

Post a Comment

<< Home